مراقب باش
شيطان.......!
ادامه نوشته
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:50 توسط وحید
|
صداقت
منتظر کسي باش که اگه حتي در ساده ترين لباس بودي حاضر باشه تو را به همه دنيا نشون بده و بگه که اين دنياي منه
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:48 توسط وحید
|
کاش می شد
باز بی
ادامه نوشته
.
.
حداقل با یک ipad نانو
...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 11:52 توسط وحید
|
شب سیاه است و قلندر بیدار
ادامه نوشته
.
.
.....
این شعر رو تقدیم می کنم به...
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:25 توسط وحید
|
BYEخدایا...
خداوندا برای ان چه که هستم و ان چه که دارم تورا شکر...
میشد از این بهتر باشد ......من نخواستم!!
میشد از این هم بدتر باشد.....تو نخواستی!!
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:35 توسط وحید
|
آدمای خوب هنوزم پیدا میشن؟؟
دیروزکه داشتم میرفتم خونه یه ماشین
ادامه نوشته
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 10:48 توسط وحید
|
خریت
گاهی وقتا آدم کاری می کنه بعد ها می فهمه اشتباهه!
ادامه نوشته
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:32 توسط وحید
|
ایران من
سلام می خواهم در مورد
ادامه نوشته
+ نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 16:48 توسط وحید
|
خاک
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریزو پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را
(معلم شهید دکتر علی شریعتی)
+ نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 12:27 توسط وحید
|
ش مثل شروع
امروز می خوام در مورد
ادامه نوشته
+ نوشته شده در شنبه نهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:22 توسط وحید
|
من منتظرم
سلام امروز میخوام یه شعر از خودم براتون بزارم امیدوارم خوشتون بیاد
برای دیدنت روز شماری میکنم
روز ها از پس هم می گذرند
کی میشود
روزی چشمانم را با تو آشنا کنم
و در لحظه ی آخر
مرگم را با دیدنت،جشن بگیرم
من هنوز منتظرم،و هنوز زنده
+ نوشته شده در شنبه نهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 16:59 توسط وحید
|
شروع
سلام امروز ۲/۵/۸۹ اولین روز منه که درام تو وبلاگ مینویسم می خوام حرفهای رو بزنم که هیچ وقت نتونستم یه زبون بیارمشون نمیدونم چرا ترس بوده یا خجالت ویا هر چیز دیگه فقط مینویسمشون عاشقونه شعر دردو دل انتقاد حتی سیاسی خلاصه میخوام فقط بنویسم و خودم رو تخلیه کنم
+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 21:16 توسط وحید
|
